نوشته شده توسط : ایوب حلوایی پور

رئیس سازمان میراث فرهنگی و گردشگری: مارکوپولو جاسوس بود! (جراید)


بر اساس تحقیقات انجام گرفته و اطلاعات واصله، چند تن دیگر از جاسوسان و متخلفان و مظنونان به شرح زیر معرفی می‌شوند:


 



:: بازدید از این مطلب : 424
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : چهار شنبه 13 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ایوب حلوایی پور

(((شبا همش به چت خونه میرم من                            سراغه اف و اف خوندن میرم من 

       تو این چت خونه ها خسته دردم                               به دنباله پس ای دیم میگردم  

       پسم گم شده پیداش میکنم من                                 اگه کاره توه وای به حالت 

                                               

                                               رسوات میکنم من))



:: بازدید از این مطلب : 393
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : چهار شنبه 13 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ایوب حلوایی پور

مرد ثروتمندی مباشر خود را برای سرکشی اوضاع فرستاده بود. پس از مراجعه پرسید:
-جرج از خانه چه خبر؟

-خبر خوشی ندارم قربان سگ شما مرد.

-سگ بیچاره پس او مرد. چه چیز باعث مرگ او شد؟

-پرخوری قربان!..........



:: بازدید از این مطلب : 432
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : چهار شنبه 13 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ایوب حلوایی پور

کلاغ پیری تکه پنیری دزدید و روی شاخه درختی نشست.

روباه گرسنه ای که از زیر درخت می گذشت، بوی پنیر شنید، به طمع افتاد و رو به کلاغ گفت:

ای وای تو اونجایی!
می دانم صدای معرکه ای داری!
چه شانسی آوردم!
اگر وقتش را داری کمی برای من بخوان …

 



:: بازدید از این مطلب : 421
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : چهار شنبه 13 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ایوب حلوایی پور

همیشه دانشمندان یا هنرمندان نبوده‌اند که با انجام کارهایی که قبلاً کسی آن را انجام نداده و یا با خلق اثری که مشابه آن وجود نداشته، به تاریخ پیوسته باشند. کلاهبرداران هم در تاریخ جایی برای خود دارند:


http://iranvij.ir/upload/images/up3ooyyi451v5t4gms9d.jpg



:: بازدید از این مطلب : 366
|
امتیاز مطلب : 31
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : چهار شنبه 13 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ایوب حلوایی پور

پادشاهی جایزه بزرگی برای هنرمندی گذاشت که بتواند به بهترین شکل ، آرامش را تصویر کند.
نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند.
آن تابلو ها ، تصاویری بودند از جنگل به هنگام غروب ، رودهای آرام ، کودکانی که در خاک می دویدند ، رنگین کمان در آسمان ، و قطرات شبنم بر گلبرگ گل سرخ.
پادشاه تمام تابلو ها را بررسی کرد ، اما سرانجام فقط دو اثر را انتخاب کرد...................

 



:: بازدید از این مطلب : 425
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : چهار شنبه 13 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ایوب حلوایی پور

روزی روزگاری در روستایی در هند؛ مردی به روستایی‌ها اعلام کرد که برای خرید هر میمون ۲۰ دلار به آنها پول خواهد داد.

روستایی‌ها هم که دیدند اطراف‌شان پر است از میمون؛ به جنگل رفتند و شروع به گرفتن‌شان کردند و مرد هم هزاران میمون به قیمت ۲۰ دلار از آنها خرید ولی با کم شدن تعداد میمون‌ها روستایی‌ها دست از تلاش کشیدند…
البته در مورد اولی مطمئن نیستم!!! آلبرت انیشتین

 



:: بازدید از این مطلب : 451
|
امتیاز مطلب : 32
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : چهار شنبه 13 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ایوب حلوایی پور

یارو زبونش می گرفته، می ره داروخونه می گه: آقا دیب داری؟

کارمند داروخونه می گه: دیب دیگه چیه؟


یارو جواب می ده: دیب دیگه. این ورش دیب داره، اون ورش دیب داره.
کارمنده می گه: والا ما تا حالا دیب نشنیدیم. چی هست این دیب؟
یارو می گه: بابا دیب، دیب!
طرف می‌بینه نمی فهمه، می ره به رئیس داروخونه می گه.


اون میآد ‌می پرسه: چی می‌خوای عزیزم؟
یارو می گه: دیب!.....



:: بازدید از این مطلب : 448
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : چهار شنبه 13 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ایوب حلوایی پور

 

داستان کوتاه “پسر شیخ عرب”

 

http://iranvij.ir/upload/images/tiq1sqbw3y5x5daim7yn.jpg
 


پسر یک شیخ عرب برای تحصیل به آلمان رفت. یک ماه بعد نامه ای به این مضمون برای پدرش فرستاد:

«برلین فوق‏العاده است، مردمش خوب هستند و من واقعا اینجا را دوست دارم، ولی یک مقدار احساس شرم می‏کنم که با مرسدس طلاییم به مدرسه بروم در حالی که تمام دبیرانم با ترن جابجا می‏شوند.»

مدتی بعد نامه‏ای به این شرح همراه با یک چک یک میلیون دلاری از پدرش برایش رسید:

«بیش از این ما را خجالت نده، تو هم برو و برای خودت یک ترن بگیر!»
 
 



:: بازدید از این مطلب : 393
|
امتیاز مطلب : 33
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : چهار شنبه 13 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ایوب حلوایی پور

گه نخور:اجازه بده من اول حرف بزنم

گه بخور:لطفا اول شما صحبت کنید

گه خوردی:با نظر شما مخالفم

گه مفت:اضهار نظر نفرمایید

گه:با شما هستم

هیچ گهی نیستی:هنوز به کسب تجربه نیاز داری

چه گهی هستی:ببخشید شما!

هر گهی میخوری بخور:هر طور مایلید صحبت کنید



:: بازدید از این مطلب : 432
|
امتیاز مطلب : 24
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : چهار شنبه 13 بهمن 1389 | نظرات ()